-
خنده دار است
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1385 20:16
کاش خدای من پایان زندگی به دست انسان بود. کاش که مرگ به اسودگی اغوش باز می کرد. ای کاش در اشفتگی زندگی لا اقل دلی دریایی برای بخشش داشتم هیچ نمی خواهم سهم عمرم همه پیشکش به خواهانش من نمی خواهم. دستم حتی رمق نوشتن به شکایت ندارد .خدایا معجزه ات را برسان
-
باز...
جمعه 12 آبانماه سال 1385 19:25
به انتظار چه نشسته ای .؟!؟ کاش باران می امد.کاش برهنه به زیر باران بودم. کاش که در میان اشفتگی خیالات تلخم صدای تو می پیچیدیا که در کنار بی خبری لحظه ای بوی تو پرواز کند. فریاد می زنم سکوتم را نمیفهمی. انچنان حرف در سینه ام میمیرد که خدا می داند.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1385 10:37
از نوشتن بیهوده هراسانم از حکایت بیهوده گریزانم از امید بیهوده هراسانم از همراهی بیهوده گریزانم از وعده ی بیهوده هراسانم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 00:20
به اسمان که نگاه می کنم وای خدای من چقدر پایین امده است . دنیا به این تنگ و تاریکی عجیب است. خدا خدای من خدایا در حسرت نظر کردن تو می سوزم نه که تو نیستی نه. من نمی بینم تو بیا رخ بنمای و خراب و دوانه ترینم کن
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 شهریورماه سال 1385 00:18
به اسمان که نگاه می کنم وای خدای من چقدر پایین امده است . دنیا به این تنگ و تاریکی عجیب است. خدا خدای من خدایا در حسرت نظر کردن تو می سوزم نه که تو نیستی نه. من نمی بینم تو بیا رخ بنمای و خراب و دوانه ترینم کن
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مردادماه سال 1385 18:12
در سکوتی سرد میگذرد از پاییز این چه رسمی است خدا میداند. نه انقدر تلخ ونه هرگز شیرین که اینهمان زندگی نام نهادندش چقدر می ارزد نمی دانم ........................................................................... فارغ از این نفسم میپرم بی بالم می نویسم بی دستم هر چه دارم در قلبست تو اگر می خواههی چشم دل باز کن و ببین
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مردادماه سال 1385 18:11
در سکوتی سرد میگذرد از پاییز این چه رسمی است خدا میداند. نه انقدر تلخ ونه هرگز شیرین که اینهمان زندگی نام نهادندش چقدر می ارزد نمی دانم ........................................................................... فارغ از این نفسم میپرم بی بالم می نویسم بی دستم هر چه دارم در قلبست تو اگر می خوههی چشم دلباز کن و ببین
-
با حال بید
سهشنبه 30 خردادماه سال 1385 23:37
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید ؛ هر چند معنایش جز رنج و پریشانی نباشد ؛ اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل مکن
-
ابدیت
دوشنبه 29 خردادماه سال 1385 17:27
من بودم و غم کمی تنهایی رسید از راه تنها اندکی هوا بود اینجا انرا نیز نمی خواستم تورا می خواستم اما نبودی باز باران می امد ستاره اما پیدا بود تو اگر باشی لحظه هایم بوی ابدیت خواهد داد
-
خدا
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 00:24
خدا خدای من خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اگه الان نه پس کی؟ خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تو هم مثل بقیه دوستم نداری؟ نه باورم نمیشه.نه پس کجایی؟...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1384 01:59
تا رسیدم باز رفته بود. چه انتظار بی حاصلی .... چه سرماییست در این نزدیکی و چه اه بلندی. نمی خواستم کسی را برنجانم. نمی دانم چه شد . نفهمیدم. دوباره که امروز باران امد باورم شد که کسی کمی دورتر از ادراکم منتظرم می ماند . ولی تا رسیدم باز رفته بود. دوباره شب است و تاریکی و تنهایی. پشت دیوار حسادت چند شاخه مریم چیدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 00:00
منتظر ماندم برسی. اما نیامدی. چشم هایم را بستم شاید برسی . اما نیامدی. خسته بودم سکوت بلندی کردم .خواستم که بگویم اما وقتی برسی. اما نیامدی. کاش برسی ....
-
تو ....
جمعه 30 دیماه سال 1384 04:04
بی پایان است گویی انتظار پس خدایا به من دور از همه حتی خود تو نفسی بخش که شاید برسم در شب بارانی سرد تا به تو غم دل بسیار دارم که بگویم با تو
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دیماه سال 1384 00:43
خیلی بدی یه دونه هم ندادی
-
سفری تا دورترین جای زمان
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 20:17
وصداهایی مبهم می شنوم دل من میترسد و چه می گویم من من هم اکنون به اسمان تاریک در شب می نگرم چشم هایم را می بندم دو درخت می بینم در دور اسمان را می نگرم اسمان ابی تر از انست که من می پنداشتم ان طرف تر کمی دورتر از احساسم چشمه ایی می جوشد و خیالم که رسیده است به انجا تنها اب پاکی می اورد از ان دور تا که شاید که بشوید دل...
-
تا به ابدیت
جمعه 4 آذرماه سال 1384 23:55
باز دوباره باران می اید یک قدم تا به ابدیت نزدیکترم چه خوشایند است چنین احساس شگرفی ای خدایم من تو را می خواهم تکه ای خوشبختی است حاصل دادن جانم پس چرا لحظه ی صبر کنم؟
-
چه کنم با غم دل
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 22:31
سوز سردی می اید دست گرمی می خواهم دست گرمی که نگوید ای دو دستانت سرد دست گرمی که نگوید خسته ام باز از این زمستان تباهی
-
کی گفته
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 00:05
در سکوتم پرسید اسمان را می گویم تو چرا اینگونه ؟ تو چرا بارانی؟ از دلم فریادی گفت درد من از دوریست
-
بوی باران چه صفایی دارد
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 21:38
چه اندازه من دل تنگم اما چه کنم اکنون که نباشد سهم من از ان گل تنها بوسه یی بر باد تا که شاید برساند بر او که من اینجا آرزویت دارم دل پر دردی و صفایی دارم روزگارت آبی باد آسمانت پر ستاره یاد من باش که من جز تو یادی در یادم نیست
-
باز دوباره دلم تنها ماند
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 15:09
چه کسی میداند که نفس دار ترین روز خدا روز تنهایی من, روز انکار نفسهایم نیست هوس باران دارم تا که شاید بتواند که بشوید غم تنهایی و دلتنگی را خواب باران دیدم شب من سرگشته هم حیران زیر احساس خدا همچنان در راه دراز بی هدف می رفتم چه سبک احساسی داشتم اما و چه حالی بود دلم من بوی خدا میخواهد و خدا بود, که نترسیدم در راه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 13:11
یک شبم باز می ایم چه غریبانه و تنها این وجودم چه تمنایی دارد. اه روز دیدار نزدیک است اما روز هجران نیز نزدیک در دلم سودایی است من پر از روح و طراوت اما چه غریبانه میگریم دلم اینجا تنها نیست اما باز دلم دلتنگ است تو که میدانی دلم اصلا اینجا نیست در سکوتم چه کسی می دانذ
-
و اه دلم
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 02:54
و سرانجام در انتهای صمیمیت ابی حضورت من از دست برفته میگویم امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
-
تو که زیبای منی
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 02:11
کاش بیاید که نباشد بین من و تو فاصله ی کاش بیاید که مگذاریم دیوار غرور بین دستای من و تو کاش .... می دونم نمیای اینارو بخونی خدا .....
-
چه توانم گفت
شنبه 29 مردادماه سال 1384 12:18
امروز که از حوصله ی تو نیز خارج رفتم چه بگویم؟ تو که دانسته نفس دادی به من اما چه بگویم اکنون ؟ سوز تنهایی از ان دور می اید من به گرمای نفسهایت محتاجم
-
تو بیا تا برسم تا به خدا
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 23:50
و سرانجام من از دور نفست را بوییدم دلم اینجا دل تنگ است من پر بودن با تو پر پروازم پرم از عشق پر از اغازم پرم از خواستنت تا فردا انچنان فردایی که از امروز تا نهایت باشد روی زردم سرد است نفسم پر درد است چه غروبی اسمان دارد .تو غمش را نیز میبینی؟ می خواهم امشب برسم تا تو تو کجایی ؟ نفسم دیگر نیست . تو جوابم باشم تو بیا...
-
چرا اخه
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 21:50
چرا وقتی که ادم تنها میشه غم غصه اش قدر یک دنیا میشه وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه غم میاد یواش یواش خونه ی دل در میزنه پس کجایی؟ بارون غم غرقم نموده عشقت حواسم را ربوده
-
اره
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 23:53
خواهم تو شوی محبوب دلم خدایا غیر تو هم مگه کسی هست که صدای م و بشنوه تو این شب زیبا که ستارها بر سقف اسمان میدرخشند تنها حاصل این زیبایی برایم تاریکی شبهای درازیست که جز اشک فراوان برایم سودی ندارد و چنان پر سوز میسوزم که دست تقدیر حاضر نیست اتش در قلبم و خاموش کند و تو خدایی و تو میبینی اشکار پس چه اندازه تحمل من نمی...
-
بی نفس ماندن دردیست
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1384 23:10
من به دنبال صدایت میدوم هر روز پس کجایی که نگاهم مردست پس کجایی که نفس دیگر نیست پس کجایی که دلم پژمرد پر سکوتم اما پر حرارت می سوزم تو که میبینی تو که میدانی
-
کاشکی بودی و می دیدی
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1384 00:05
و چه حالی دارم امشب وچه تلخم من
-
بودنم تنها بود
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1384 23:21
آسمان را میبینی امروز چون نگاهت زیباست اما چون نگاهم بارانی آن ستاره در دور است اما من و تو با هم به ان ستاره ی دور می نگریم پس تلاقی نگاهمان در دور چه شعف انگیزاست همچنان امشب در راهم تا میرسم تا این وسیع دشت خیالم و چه سبز است این دشت با نگاهت همچنان در این دشت میدوم با یادت و در این دشت دل انگیز که ندارد جز تو کس...