و سرانجام من از دور نفست را بوییدم
دلم اینجا دل تنگ است
من پر بودن با تو پر پروازم
پرم از عشق پر از اغازم
پرم از خواستنت تا فردا
انچنان فردایی که از امروز تا نهایت باشد
روی زردم سرد است
نفسم پر درد است
چه غروبی اسمان دارد .تو غمش را نیز میبینی؟
می خواهم امشب برسم تا تو
تو کجایی ؟
نفسم دیگر نیست .
تو جوابم باشم
تو بیا تا برسم تا به خدا
تو بیا باش و بمان در شب سرد دلم
تو بیا باش نفسم مال تو باد
دلم از دوری تو بی تاب است
تو بیا تا برسم تا به خدا
سلام
شعر خیلی قشنگیه
به منم سر بزن نظر هم یادت نره بای بای
سلام .بسیارمطالبتان جالب ودیدنی بود.
لطفا اگه میشه وبلاگ منو بانام عاشقانه دروبلاگ خودت قراربده .
به ماهم سربزن.
قربان شما مرتضیwww.mmmazad.blogsky.com