سفری تا دورترین جای زمان

وصداهایی مبهم می شنوم

دل من میترسد

و چه می گویم من

من هم اکنون به اسمان تاریک در شب می نگرم

چشم هایم را می بندم

دو درخت می بینم در دور

اسمان را می نگرم

اسمان ابی تر از انست که من می پنداشتم

 ان طرف تر کمی دورتر از احساسم

چشمه ایی می جوشد

و خیالم که رسیده است به انجا تنها

اب پاکی می اورد از ان دور

تا که شاید که بشوید دل تنهای مرا

ناگهان من به خودم می ایم

من به دنبال چه هستم ؟

چشم هایم را باز می کنم اما

همه جا تاریک است  

وصداهایی مبهم می شنوم

دل من میترسد

نظرات 2 + ارسال نظر
سوگل یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:17 ب.ظ http://guilty.blogsky.com

salam weblog e khoobi dary be manam sar bezan felan bye

مرتضی یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:16 ق.ظ http://morteza1987.blogsky.com

سلام وبلاگ قشنگی داری
قشمگ هم می نویسی
به منم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد