در سکوتی سرد میگذرد از پاییز
این چه رسمی است خدا میداند.
نه انقدر تلخ ونه هرگز شیرین که اینهمان زندگی نام نهادندش
چقدر می ارزد نمی دانم
...........................................................................
فارغ از این نفسم
میپرم بی بالم
می نویسم بی دستم
هر چه دارم در قلبست تو اگر می خواههی چشم دل باز کن و ببین