باز دوباره دلم تنها ماند

چه کسی میداند که نفس دار ترین روز خدا
 روز تنهایی من, روز انکار نفسهایم نیست
هوس باران دارم
       تا که شاید  بتواند که بشوید غم تنهایی و دلتنگی را
 خواب باران دیدم شب
     من سرگشته هم حیران
             زیر احساس خدا همچنان در راه دراز بی هدف می رفتم
چه سبک احساسی داشتم اما
      و چه حالی بود
دلم من بوی خدا میخواهد
        و خدا بود, که نترسیدم در راه    

  

یک شبم باز می ایم
چه غریبانه و تنها
این وجودم چه تمنایی دارد. اه
روز دیدار نزدیک است اما روز هجران نیز نزدیک
در دلم سودایی است
من پر از روح و طراوت اما چه غریبانه میگریم
دلم اینجا تنها نیست اما باز دلم دلتنگ است
تو که میدانی دلم اصلا اینجا نیست
در سکوتم چه کسی می دانذ

و اه دلم

و سرانجام در انتهای صمیمیت ابی حضورت
من از دست برفته میگویم
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

تو که زیبای منی

کاش بیاید که نباشد بین من و تو فاصله ی
  کاش بیاید که مگذاریم دیوار غرور بین دستای من و تو
کاش ....


می دونم نمیای اینارو بخونی
          



خدا .....