چرا اخه

چرا وقتی که ادم تنها میشه  غم غصه اش قدر یک دنیا میشه
وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه غم میاد یواش یواش خونه ی دل در میزنه
 پس کجایی؟
بارون غم غرقم نموده عشقت حواسم را ربوده

اره

خواهم تو شوی محبوب دلم
خدایا غیر تو هم مگه کسی هست که صدای م و بشنوه
تو این شب زیبا که ستارها بر سقف اسمان میدرخشند تنها حاصل این زیبایی برایم تاریکی شبهای درازیست که جز اشک فراوان برایم سودی ندارد و چنان پر سوز میسوزم که دست تقدیر حاضر نیست اتش در قلبم و خاموش کند
و تو خدایی و تو میبینی اشکار
پس چه اندازه تحمل
من نمی خوام بگم من خیلی دارم سختی میکشم
ولی ایا واقعا جنبه ی این همه رو دارم؟

بی نفس ماندن دردیست

من به دنبال صدایت میدوم هر روز
پس کجایی که نگاهم مردست
پس کجایی که نفس دیگر نیست
پس کجایی که دلم پژمرد
پر سکوتم اما پر حرارت می سوزم
 تو که میبینی تو که میدانی

کاشکی بودی و می دیدی

و چه حالی دارم امشب
وچه تلخم من

بودنم تنها بود

آسمان را میبینی امروز
چون نگاهت زیباست اما
                     چون نگاهم بارانی
آن ستاره در دور است اما
                       من و تو با هم به ان ستاره ی دور می نگریم
پس تلاقی نگاهمان در دور چه شعف انگیزاست
همچنان امشب در راهم تا
میرسم تا این وسیع دشت خیالم
    و چه سبز است این دشت با نگاهت
همچنان در این دشت میدوم با یادت
و در این دشت دل انگیز که ندارد جز تو کس راه
من و تو تنهاییم
و چه تنهایی سرشاری
و چه نوری در راه است